تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

تیارا گلی

كارها ي دخملي

الهي قربون تو دخمل گلم برم اين روزها خيلي شيرين تر از قبل شدي .علاقه عجيبي به حيوانات بخصوص گاو داري .عمه هم از كيش برات يك بسته حيوانات آورده كه خيلي دوسشون داري . گاو وگوسفند  و گربه  راكامل ميشناسي و صداشون در مياري قربون اون حرف زدنت برم .وقتي ميگم گاوه گجاست؟ عروسك گاوه را نشون ميدي وميگي ما .ماهي و مرغ هم ميشناسي و وقتي ميگم ماهي شو .لباتو غنچه ميكني.يك ني ني كوچولو هم داري كه مامان وبابا ميگه خيلي دوسش داري .هميشه بغلش ميكني و فشارش ميدي صداش در بياد.  به كتاب هم علاقه داري . عكس ني ني را كه ميبيني ميگي نييي.کلاغ پر و لی لی لی حوضک میکنی قربون اون زبونت برم .از آهنگ غمگين بدت مياد وبغض ميكني .اما همينكه آهنگ ش...
30 آبان 1390

تعطيلات آخر هفته...

سلام تيارا جونم .پنجشنبه و جمعه  خيلي خوبي داشتيم . مريم ونسيم وزن عمو ماري وآقا هادي اومدند اصفهان و اين دو روز باهم بوديم خيلي خوش گذشت . پنجشنبه شب هم رفتيم سيرك ،من ميخواستم با شما بمونم خونه چون فكر ميكردم شما از تاريكي بترسي اما با اصرار بابايي رفتيم و اتفاقا بهت خيلي خوش گذشت ،با شروع آهنگ دست ميزدي و شادي ميكردي و با اومدن حيوانات هم با تعجب وعلاقه نگاه ميكردي و در كل خوش گذشت بهت عزيزم . چه قدر خوب بود اگه هر چند وقت اينجوري دور هم جمع ميشديم .ياد اون روزها بخير كه وقتي بعد از چند ماه با دختر دايي ها يا دختر عموها دور هم جمع ميشديم و خيلي خوش ميگذشت .اما نميدونم چرا چند وقتي است همه از هم دور شدند.به اميد برگشت اون روزهاي خو...
28 آبان 1390

8 سال گذشت..........

    مهربان باباي من ....................... ٨ سال با هزاران دلتنگي وافسوس گذشت و هنوز صداي دلنشينت نوازشگر دلهاي شكسته مان است حضورت در تمام لحظه هايمان جاري است . اي مهربانترين،نازنين باباي من 8سال است يلدايمان را دركنار قاب خالي از وجودت در نگاه سوختن شمع به سپيده رسانديم .از آن شب پرگشودنت زندگيمان بي تو دگر رنگي نداشت .رفتي و با خود تمام مهر و محبت و صفا را بردي. دلم عجيب گرفته است .دلتنگ اون نگاه مهربانت هستم .دلم براي آرزوهاي به بار ننشسته ات ميسوزد.مي دانم كه عجيب تشنه ديدار نوه هايت بودي اما افسوس و صد افسوس كه دست تقدير نگذاشت سايه ات بر سر ما وبچه هايمان باشد .باباي خوبم چقدر دلم ميخواست بعد از تولد تيار...
26 آبان 1390

يك روز بد

سلام دخمل گل ماماني الهي مامان فدات بشه كه ديروز (21 آبان ) يك روز بدي بود برامون .ساعت 2:30 بعدازظهر طبق معمول رسيدم سر كوچه مادرجون ،خسته بودم وفقط به تو فكر ميكردم كه الان در را باز ميكنم ، فقط لبخند هميشگيت ميتونه خستگي را از تن ماماني دور كنه .همينكه كليد را توي قفل چرخوندم صداي گريه وفريادهاي تو را شنيدم ،پيش خودم فكر كردم حتما خسته اي و مثل هميشه مادرجون بيدار نگهت داشته تا من بيام بهت شير بدم و بعدش بخوابي در اتاق را كه باز كردم ديدم مادر جون و عمه سپيده هراسان تو را دست به دست ميكنند ، دمرت كردند واصلا به اومدن من توجهي ندارند .من كه نفسم بند اومده بود هر چي ميگفتم چي شده ميگفتند حالت تهوع داره و حالت استفراغ .بغلت كردم مامان جون...
22 آبان 1390

11ماهگي

    11 ماهگيت مبارك دختر قشنگم   تيارا جونم 11 ماهه كه  پيشم هستي الهي قربونت برم .چيزي به تولدت نمونده ومن هنوز نميدونم براي جشن تولدت چيكار كنم آخه سالروز تولدت روز عاشورا است . امروز روز عید قربان هم است .صبح با بابایی بردیمت پارک یه عالمه تاب بازی کردی .بعدش هم بابایی برات یک کت خرید که خودش برات خیلی ذوق کرد وقتی تنت کردم عزیزم.راستی امروز چند قدم چهار دست وپا رفتی وکلی برات ذوق کردیم .در کل امروز روز خوبی بود برامون قربونت برم. این هم عکسهای پارک امروزت  دیگه نمیشد بیاریمت پایین     این هم سرسره بازی تیارا خانم عکس تیارا گلی با کتی که ب...
22 آبان 1390

هوررررررررررررررااااااااااااااااااااا

عروسك قشنگ من بالاخره چهاردست پا رفتي و منو از نگراني در آوردي   11 ماهت كه تموم شد پيشرفت قابل توجهي داشتي .دندون  نیش سمت چپت هم بیرون اومد و حالا ٣ تا دندون داری، چهار دست وپا رفتي و دايره لغاتت وسيع تر شد  . نزديك بخاري كه ميري ياد گرفتي ميگي :داغ وقتي تشنه هستس ميگي :آب وقتي لامپي روشن بشه نشون ميدي وميگي :برق انگشتتو ميگيري روي بينيتو ميگي :هيسسسسسسسسسسس وقتی شب میشه به آسمون نگاه میکنی ومیگی:ماه بعضي وقتها هم به كوچيكترين چيز قاه قاه ميخندي ملوسكم : بهت ميگم كلاغ چي ميگه ميگي:غار ،         گرگه :اووو          ...
22 آبان 1390

تیارا در 10 ماه اول

نشستن مستقل :7 ماهگی اولین باری که غذا خوردی:28 اردیبهشت 90 اولین مروارید قشنگ دخملم : 17 مرداد 90مصادف با 10 سالگرد ازدواج مامان وبابا اولین باری که تب شدید داشتی و منو دیونه کردی:10 تیر 90 اولین سرماخوردگی:13 مرداد 90 اولین باری که بابا و مامان گفتی :25تیر اولین باری که خودت بلند شدی نشستی:1 آبان 90 (دیروز خونه مامان آذر که خیلی برات ذوق کردیم)   ٢٥شهریور 90 دوباره تب شدید کردی و من فکر کردم بازم عفونت ادرار داری .بعد از 3 روز تموو سر و صورت وبدنت دونه زد.اون هم چه دونه هایی به قول النا شده بودی کفشدوزک.بردمت دکتر گفتند ویروس رزوئولا گرفتی وبعد از سه روز خوب خوب شدی ...
15 آبان 1390

تيارا و دوستاش

تيارا و سپهر پسر عمو محمد     تيارا و النا كه عاشق همديگه هستند تیارا وآرشام (پسر دایی امیر)والنا   تيارا و مهرآسا دختر عمو مهران اميرسام پسر كوچولو عمو محمد رهام كوچولو و روژان وروناك خوشكله بچه هاي دايي مهرآسا و دوستاي خوب تيارا ...
15 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد